محل تبلیغات شما

* و چشمانم، برکه‌ای که روزی در تلألواش، آفتاب می‌درخشید .


* و چشمانم را  که در دل آن دیو گم شده‌است روزی پس می‌گیرم و می‌بخشمش به دخترک غم‌گینی که با آن تمام پیکر معشوقش را شعر ببیند .


* من اندوه‌گینم و هیچ‌گاه نمی‌دانم این امید، این ساقه‌ی نحیف چطور در من زنده می‌ماند . بی‌آب . بی‌نور و هوا . چطور .

برف در کاتماندو ...

هیولای تصویر کش ...

نبرد با ناامیدی ...

* ,چطور ,روزی ,نحیف ,ساقه‌ی ,امید، ,* و ,نمی‌دانم این ,هیچ‌گاه نمی‌دانم ,این امید، ,این ساقه‌ی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نوجوان سالم