محل تبلیغات شما



* قلبم دره‌ای شده است که درش برف می‌بارد . بی‌امان .

* یعنی یکی نیست این تعطیلات با من بیاد بریم کاتماندو . 

* گاهی دستم می‌ره که شماره‌اش رو بعد از چند سال بگیرم و بهش بگم تو فقط می‌تونی بزنی توی گوشم . مگر این‌طوری دست از سر تکه تکه کردن خودم برداشتم ‌.

* ولی خب . فعلن جرات ندارم بهش زنگ بزنم .


* سنجه‌ی من برای هر چیزی مرگ است . آدم‌ها را می‌گذارم کنار مرگ و خوب نگاه می‌کنم . وزن هر طرف بالاتر رفت، همان‌ور کج می‌شوم . 

* من تبحر خاصی در کشتن آدم‌ها در سرم دارم . 

* پدرم وقتی بیست سالم بود مرد . اما من او را در همان کودکی کشته بودم . نه می‌دیدمش . نه احوالش برایم مهم بود . حضورش فقط روح مزاحمی بود که در زندگی‌ام خواب گردی می‌کرد . 

* اسمم را این روزها باید بگذارند هیولای تصویر کش . 


* شبیه این می‌مانست که در قلعه‌ای تاریک، گرفتار زله شوی . 

* من چطور در تنهایی از پس این روزها برآمدم . نمی‌دانم . 

* شبیه تنهایی دم مرگ بود . 

* در نبردی وهمناک . بی‌سلاح و دفاع داشتم با ناامیدی می‌جنگیدم .


* اندوه شبیه کنده‌ی درختان روی قلبم سنگینی می‌کند . 

* آتش بیافتد در این هیزم‌های خشکی که در قلبم تلنبار کرده‌ام؛ ته‌سیگاری بیاندازی در این احساسات روی‌ هم افتاده، دست‌ها و قلبت داغ خواهد افتاد .


* شبیه سیب سرخی که روی شاخه‌ها برق می‌زند و در نهایت پرت می‌شود در سبدی کنار بقیه‌ی سیب‌های لک‌دار و زده . خودم را می‌گویم .


* من آدمِ شرّه کردنم . فورانِ کلماتِ خام و غریزی .

* طغیان نکردنم یعنی خود‌ویرانگری . 

* باید همه چیز را در کامل‌ترین و تندترین شکل ممکن بیان کنم تا زنده بمانم . و گرنه می‌شوم یک تکه چوب، میخی به دیوار . کره‌ی ماسیده بر کارد . 

* زندگی یعنی همین . دست فروبردن در کندو و چنگ زدن در موم عسل . وقتی زنبورها دور سرت پرواز می‌کنند .

* اگر نباشد و نشود، می‌شوم جسد . می‌شوم عروسکی بی‌قلب .


* این شمشیرها را که از قلبم بیرون بیاورم، جای حفره‌هایش، گل‌های بابونه خواهم کاشت . 

* حالم خوش نیست و رفیقم هم بیمارستان خوابیده است و نمی‌توانم برایش حرف بزنم و باید حداقل پنج روز حُنّاق بگیرم .

* باید بروم گل بدوزم . این‌قدر گل بدوزم تا خودم کلاله دربیاورم . 


* چند روز است بدنم شده‌است کوه درد . شب‌ها که خودم را می‌اندازم در رخت‌خواب، به هر طرف که می‌چرخم تنم از درد تیر می‌کشد . همه چیز در روز از دستانم می‌افتند .

* یحتمل خوب می‌شوم . مثل همیشه که نمی‌دانم پادتن این زهر؛ مسکن این زندگی چطور در بدنم تزریق می‌شود .

 * اما خوب می‌دانم جای این زخم‌ها روی تنم می‌مانند . جایی در این جهان می‌مانند . جای این زخم‌ها پر می‌شوند از خزه، از گوش ماهی .


* صد سال دیگر کسی گوش می‌چسباند به حفره‌ای روی زمین و صدای مرا می‌شنود که شبیه دریا می‌پیچم در گوشش .


* بدنم دو روز است زیر آفتاب تابستان هم می‌لرزد . 

* آدم‌ها (که خودم هم شامل‌شان می‌شوم) همیشه با یک سری کلیشه‌ها واکنش نشان می‌دهند . فرقی ندارد قبل از پیش‌آمدی چه‌قدر برایش تعریف کرده بودی از اوضاع . دم‌دست‌ترین حرف ممکن را شبیه لقمه در دهانش می‌جود و قی‌اش می‌کند بیرون . حالا هر چقدر این آدم نزدیک‌تر، حال بدی حرفش بیشتر .

* من در این سال‌ها فقط مریم را دیده‌ام که کلی گویی نمی‌کند و همیشه جور دیگر نگاه می‌کند . و بعد از گفتن حرفی بهش به خودت نمی‌گویی عجب پخی خوردم که گفتم . شاید چون ذاتا هوش بالایی دارد . 


* قرن‌ها پیش بود طبیبی می‌آمد بر بالینم و می‌گفت: نگذار قلب کوچکت این‌قدر تند بزند . 

* من هم می‌گفتم: برش دار ببر . بسپرش به ظریف‌دستی که با دقت بشکافدش و آن مرواریدهای براق را  بیرون بکشد و به رشته درآورد .

* مرواریدهای قلبم که هرگاه به کسی بخشیدمش، یا تف‌اش کرد یا انداختنش جایی بی اهمیت .

* او پس‌زننده است . او حتی از باد مخالفی که به بادبان می‌وزد هم پس‌زننده‌تر است .

​​​​


* و چشمانم، برکه‌ای که روزی در تلألواش، آفتاب می‌درخشید .


* و چشمانم را  که در دل آن دیو گم شده‌است روزی پس می‌گیرم و می‌بخشمش به دخترک غم‌گینی که با آن تمام پیکر معشوقش را شعر ببیند .


* من اندوه‌گینم و هیچ‌گاه نمی‌دانم این امید، این ساقه‌ی نحیف چطور در من زنده می‌ماند . بی‌آب . بی‌نور و هوا . چطور .


* من باید با این دست‌ها گل می‌کاشتم . باید برای پلک‌های غم‌گین معشوقم شعر می‌گفتم . نه این‌طور . نه این‌طور که فقط با انگشتانم به زندگی اشاره کنم .

 

​​​​​​* آه! کاش زندگی بوته‌ای بود که در پاییز گلی عجیب می‌داد .


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

❤ کلاس مـــهــربـانـی از کاشان ❤ مسعد سلیتی