* چند روز است بدنم شدهاست کوه درد . شبها که خودم را میاندازم در رختخواب، به هر طرف که میچرخم تنم از درد تیر میکشد . همه چیز در روز از دستانم میافتند .
* یحتمل خوب میشوم . مثل همیشه که نمیدانم پادتن این زهر؛ مسکن این زندگی چطور در بدنم تزریق میشود .
* اما خوب میدانم جای این زخمها روی تنم میمانند . جایی در این جهان میمانند . جای این زخمها پر میشوند از خزه، از گوش ماهی .
* صد سال دیگر کسی گوش میچسباند به حفرهای روی زمین و صدای مرا میشنود که شبیه دریا میپیچم در گوشش .
درباره این سایت